با ظهور و رشد انقلاب اسلامی امتیازات نیمی از جامعه باطل شد، نیمی از سپهر اندیشه در تاریکی فرو رفت و بسیاری از کشور پراکنده شدند، هاله ای از تقدس حول ارباب نظام را گرفت، جنگ و خون و شریعت به وارثان عباسیان و امویان (که خود را ورثه خلف اسلام میدانستند) این ندا را داد که زمان آن رسیده که خودتان را به الله اثبات کنید، اندیشه ای که همه خلفا و شاهان پیش از پهلوی به آن ایمان داشتند، درحالی که در مبحث توحید اثبات وحدت الله یعنی وحدت “برهما” و یگانگی او با خلقت یا وحدت ذات الله یعنی یگانگی (Deity) یا تجلی الله توسط روحانیون الدنگ اسلامی بدون پاسخ مانده بود، آنها شروع به ریختن خون خدا کردند. آن زمان که چنین بحث خطیری بی پاسخ بماند گروهی به گمان پاداش شروع به نبرد با مخلوقات خدا و روح خدا میکنند که خلقت را میگرداند و هزار و چهارصد سال زمان به آنها داده میشود تا یکی از میان آنان قیام کند و آنان را آگاه سازد.
اما سخنان این قیام کنندگان کفایت نمیکرد زیرا آنان فقط احادیث و روایات را قبول داشتند:
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید هم این آینه میگردانند
حافظ
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیاید
معشوق و تو همسایه دیوار به دیواز
در بادیه سرگشته شما از چه بر آیید؟
مولوی
ولی آنان که زمام امور را به دست گرفته خدای آنان (اللهم) را انتخاب کرده و تاختند، تا با همه عالم اختلاف عقیده و نبرد کنند و آنان کسانی بودند که خدا را نشناخته پا در رکاب خریت گذشته شروع به تازیدن کردند، هر حقه که توانستند بر سر چوب کردند و کتابها پرپر کردند و در بنای نیمه کاره تقدس مانده و به مقصد نرسیدند، هر گاه فرقه ای در میانشان زاده شد و به دست مادر اژدها نابود گردید، فرشته رفت و دیو درآمد. هر چه گفتند به خود گفتند و با هرکس که جنگیدند آینه کبر و جهل و نخوت خودشان بود. برجام نوشتند و فرجامشان باطل شد. آنان نمیدانستند که با که میجنگند ، مفهوم لاحول و لاقوه الا بالله را نشناخته و به حول و قوه خدا تاختند تا محارب با خود او باشند، با احکامی که از سر جهل صادر کردند هزاران جوان را به چوب دار انالحق سپردند.
آنها در تاریخ هزار و چهارصد ساله خود از خویش هرگز نپرسیدند (اپیستمولوژی)
چه خداوندیست که میگوید با یهوه و پیروانش بجنگید که قسم خورده در میان دشمنانش طاعون و بیماری بیافکند و هفت نسلشان را نابود کند و آنها را هم ردیف آلمان نازی قرار دهد، در واقع نبرد جسمانی نبرد ظاهر بود و نبرد خدایان نبرد باطن است، نبردی که آنها و روح مردم را بیمار و گرفتار خواهد کرد.
چه خداوندیست که دستور داد با پیروان معلم نیکو که حتی بر سربازانی که برای دستگیری او آمده بودند نتاخت تا خون زیادی ریخته نشود ،بجنگند.
کدام خداست که سنگ را نابود کند و به سنگ و چوب که پرستیده میشوند حسادت کند
کدام خدا میهمان خانه اش را در مراسم برائت از مشرکین خیالی میکشد و کلید خانه اش را به آل سعود میسپارد جز خدایی که معرفت او باطل شده باشد. کدام خدا پول حج را به صورت بمب بر سر مردم یمن میریزد جز خدایی که در معرفت باطل باشد. آیا صاحب معرفت نمیدانست که روزی بازار کسب و کار معنوی هم به دست براق* خواهد افتاد؟
آری با که بگوییم که سلوک روحانیت با عمامه نیست که در حوضه علمیه رد و بدل شود، با دل است. آن دل نبود که شما داشتید سنگ و جماد بود، نامی شدید و به حیوانیت رسیدید.
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر*
باید گفت شما در این سیر خطیر تنها نیستید، آمریکا، عربستان و غیره نیز فرجام خود را باطل میکنند، حال آنکه شما سه قدم به سوی ابطال فرجام رفته اید آنها کامل باطل شده اند.
آمریکا و سایر جنایتکاران که در برجام (فرجام) شریک شما هستند، آری جنایتکارند ولی ادعای جنایت خدایی را ندارند. ای وای بر کسی که فرجام او با جنایتکاران یکی باشد.
- براق خرانی که محمد را به معراج بردند، خرانی با چهره انسانی